تجربیات شگفت انگیز خانم آنیتا مورجانی در کتابش

دیدن مُردگان در کُما

دیدن مُردگان در کُما

دیدن مُردگان در کُما یکی از شگفت انگیزترین رویدادهایی بود که خانم آنیتا مورجانی در کتابش به آن پرداخته است و از رویدادهایی که تجربه کرده صحبت می کند.

دیدن مُردگان در کُما و صحبت کردن با آنها از دیگر تجربیات خانم آنیتا مورجانی بود که این گفت و گو به گونه ای بود که گویی عباراتی از دهان ایشان بیرون نمی آمد و فقط به آنها فکر می کرد و از این طریق با آنها ارتباط برقرار می کرد.

من دکتر بیژن نوذری هستم مشاور شما در وب سایت yaresevom.com

امروز می خواهم به ادامه ی خواندن فصل ۷ از کتاب شگفت انگیز کی ز مُردن کم شدم نوشته ی خانم آنیتا مورجانی و ترجمه ی محمود دانایی بپردازم.

این کتاب توسط انتشارات صبح صادق در سال ۱۳۹۳ به چاپ رسیده است. با تشکر از مترجم محترم به ادامه ی خواندن فصل ۷ می پردازم.

البته اصلا احساس نمی کردم که جسماً به مکان دیگری رفتم بلکه بیشتر به نظر می رسید که بیدار شدم. شاید بالاخره از یک کابوس بیدار شدم، روحم تازه به عظمت واقعی اش واقف شده بود و وسعتش از جسمم و این دنیای مادی فراتر می رفت آن قدر وسعت گرفت که نه تنها بر این هستی بلکه بر قلمرو دیگر که ورای زمان و مکان بود نیز محیط بود و آن را در بر می گرفت.

دیدن مُردگان در کُما

دیدن مُردگان در کُما

عشق، شادی، وجد، خلسه و هیبت در من جاری می شد و مرا در بر می گرفت.

من در چنان عشقی جذب و احاطه می شوم که تا آن زمان حتی نمی دانستم که وجود دارد، خودم را آزادتر و زنده تر از همیشه احساس می کردم همان طور که قبلاً هم گفتم ناگهان چیزهایی را می فهمیدم که در دنیای مادی امکان پذیر نبود مثلا گفت و گوی تیم پزشکی با افراد خانواده ام که در فاصله ای دور از تخت من صورت می گرفت.

احساسات شدید من مربوط به قلمروی دیگری بود و کلمات قادر به توصیف آنها نیستند احساس عشق کامل، خالص و بی قید و شرطی که با هر عشقی که می شناختم متفاوت بود.

بی قید و شرط و بدون هر قضاوتی و این عشق برای همه بود و لازم نبود کاری انجام دهم تا سزاوار آن باشم یا حتی صلاحیت آن را کسب کنم. با تعجب از حضور پدرم که ۱۰ سال قبل مُرده بود آگاه شدم و احساس حضورش به نحو حیرت انگیزی برایم تسلی بخش بود.

پدر شما اینجا هستید! باور نمی کنم. من در واقع این عبارات را بیان نمی کردم فقط به آنها فکر می کردم.

درست مثل آن بود که من احساساتی را که در پس این کلمات نهفته بود حس می کردم و در آن قلمرو تنها راه ارتباط گرفتن از طریق احساسات بود. پدرم به من گفت بله عزیزم من اینجا هستم. من همیشه از اینجا مواظب تو و تمام خانواده مان بوده ام.

دیدن مُردگان در کُما

دیدن مُردگان در کُما

هیچ کلمه ای بین ما رد و بدل نشد فقط احساسات بود اما من کاملاً پیامش را می فهمیدم سپس جوهر وجودی بهترین دوستم سونی که ۳ سال پیش از سرطان مُرده بود را تشخیص دادم. حضور هر دوی آنها مانند آغوش گرمی مرا در بر گرفت و تسلی داد در آن لحظه احساس هیجان تمام وجودم را فرا گرفت.

به نظر می رسید که می دانستم که آنها مدت ها است در تمام مدت بیماری ام در کنارم بودند.

حتی پیش از آنکه از حضورشان آگاه شوم. در آن موقع متوجه شدم افراد دیگری هم در کنارم هستم که آنها را نمی شناسم اما می دانستم که مرا دوست دارند و از من حمایت می کنند، عشق و محبتشان همیشه مرا در بر گرفته بود حتی در مواقعی که کاملاً از آن بی خبر بودم. بر قراری ارتباط مجدد با جوهر وجودی سونی برایم بی نهایت آرامش بخش بود چون در سال هایی که از رفتنش می گذشت خیلی دلم برایش تنگ شده بود.

هیچ چیزی جز عشق بی قید و شرط برای او و از طرف او احساس نمی کردم در حالی که این احساس را تجربه می کردم جوهر وجودی من با جوهر وجودی سونی ادغام شد و من او شدم من فهمیدم که او اینجا، آنجا و همه جا است. او می توانست برای عزیزانش در هر زمان و هر مکان حاضر باشد اگرچه من دیگر از پنج حس دیگرم استفاده نمی کردم اما آگاهی نامحدودی داشتم.

دیدن مُردگان در کُما

دیدن مُردگان در کُما

گویی حس جدیدی در اختیار داشتم که از همه ی حس های عادی ام قوی تر بود. من با دید ۳۶۰ درجه ای جانبی ام از هر چیزی که در اطرافم می گذشت کاملاً آگاه می شدم. جالب تر از همه آن که این وضعیت تقریباً عادی به نظر می رسید به طوری که دیگر در درون جسم بودن برایم محدود کننده بود.

زمان در آن قلمرو متفاوت بود و من تمام لحظات را هم زمان درک می کردم، من هر چیزی را که در گذشته، حال و آینده ام بود همزمان درک می کردم.

در آنجا از نقش زندگی های همزمان آگاه شدم مثلا می دیدم که در یکی از زندگی هایم برادر کوچک تری داشتم که از او نگه داری می کردم اما می دانستم که جوهر وجود ی او همان جوهر وجودی اِنوپ بود.

با این تفاوت که در آن زندگی او کوچک تر از من بود در آن زندگی که حالا من از آ ن آگاه بودم ما در یک منطقه ی توسعه ی نیافته ی روستایی زنگی می کردیم اما زمان و محل دقیق آن زندگی برایم مشخص نبود. ما در یک کلبه ی گلی که وسایل چندانی نداشت به سر می بردیم و روزها که والدینمان برای کشاورزی به مزرعه می رفتند من از اِنوپ نگه داری می کردم.

دیدن مُردگان در کُما

دیدن مُردگان در کُما

(البته من باب تذکر باید عرض کنم که خانم مورجانی هندو هستند و به تناسخ و بازگشت روح بر اساس اندیشه ی هندویی باور دارند.)

احساس خواهر یا حامی بزرگتر را که مراقب بود غذای کافی برای هر دوی ما باشد و از تمام عوامل بیرونی ناخوشایند در امان باشیم تجربه می کردم. اما به نظر نمی آمد که این موقعیت مربوط به یکی از زندگی های قبلی من است. اگر چه آن صحنه به نظر قدیمی می آمد اما احساس می کردم که همینجا و همین الان است. به عبارتی دیگر زمان به طور خطی آنطور که ما در اینجا احساس می کنیم جلو نمی رفت. به نظر می رسید که ذهن زمنی ما چیزهایی را که اتفاق می افتد به توالی دریافت می کند، اما وقتی در جسم نیستیم همه چیز، گذشته، حال و آینده همزمان رخ می دهد.

اگر چه درک همزمان های سه گانه در آن قلمرو به شفافیت و فهم قضایا کمک می کرد و فضای حاکم بر آن قلمرو را به وضوح نشان می داد، اما بازگو کردن و به تحلیل در آوردن آن باعث سردرگمی می شود زیرا بدون واحد زمانی خطی آن مطالب نامرتب و درهم به نظر می رسند. به نظر می رسید محدودیت حواس پنجگانه ما سبب شده که بتوانیم در یک لحظه معین فقط روی یک مطلب تمرکز کنیم و سپس سلسله مطالب را در کنار یکدیگر بگذاریم تا تصوری از واقعیت ها به صورتی خطی ایجاد کنیم.

جسم مادی، آگاهی ما را از محیط اطراف در چهارچوب حواس شنوایی، لامسه، بینایی و بویایی و چشایی محدود کرده است بنابراین بدون محدودیت های جسمانی من می توانستم تمامی مقاطع زمان و مکان را که مربوط به من بودند همزمان درک کنم.

دیدن مُردگان در کُما

دیدن مُردگان در کُما

توصیف آن موقعیت کاری ناممکن است. فقط می توانم بگویم شفافیت و میزان آگاهی ام در آن قلمروی وسیع حیرت انگیز بود.

حالا متوجه شدم که جهان هستی معنا دار است. بالاخره الان می فهمم و درک می کنم که چرا مبتلا به سرطان هستم. وقتی متوجه شدم که سرطان دارم اینقدر برایم غیرمنتظره بود که در پی یافتن علت آن نبودم، ولی خیلی زود به بررسی علت آن پرداختم. همچنین فهمیدم که چرا اصلاً به این زندگی آماده ام و هدف حقیقی آمدنم را درک کردم. می خواستم بدانم چرا ناگهان همه مطالب را درک می کنم؟ چه کسی تمام این اطلاعات را به من می دهد؟ خداوند؟ کریشنا؟ بودا؟ مسیح؟ و بعد به این تشخیص رسیدم که خدا وجود نیست بلکه کیفیتی از وجود است، و من اکنون آن کیفیت از وجود هستم.

دیدن مُردگان در گُما

دیدن مُردگان در کُما

جهت مشاوره ، هماهنگی کلاس و برگزاری سمینار با شماره تلفن 02144023001 در ارتباط باشید.   
قبلی «
بعدی »

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.