ادامه ی فصل ۹ کتاب کی ز مُردن کم شدم

رخداد معجزه

رخداد معجزه

رخداد معجزه در زندگی خانم مورجانی، بازگشت دوباره اش به زندگی و از بین رفتن تمام آثار غده های سرطانی از جمله شگفت انگیز ترین موضوعاتی است که در کتاب ایشان ذکر شده است که در این سایت به بازخوانی برخی از فصول این کتاب پرداخته ایم.

رخداد معجزه در تجربه ی نزدیک به مرگ خانم مورجانی یکی از شگفت انگیز ترین و عجیب ترین موضوعاتی است که در این سایت به آنها اشاره کرده ایم.

من دکتر بیژن نوذری هستم مشاور شما در وب سایت yaresevom.com

امروز می خواهم به خواندن ادامه ی کتاب کی ز مُردن کم شدم اثر خانم آنیتا مورجانی برای شما بپردازم.

این کتاب در سال ۱۳۹۳ توسط انتشارات صبح صادق و با ترجمه ی آقای محمود دانایی به چاپ رسیده است. با تشکر بسیار از مترجم عزیز کتاب من ادامه ی فصل ۹ این کتاب را برای شما می خوانم.

رخداد معجزه

رخداد معجزه

پزشکم از دادن این خبر خیلی خوشحال به نظر می رسید من با چشمان نیمه باز و با حالت گیجی گفتم می دانستم که دوباره به کار افتادم، دکتر چان با صبر و حوصله گفت نمی توانستی موضوع را بدانی این کاملا غیر منتظره بود، حالا سعی کن کمی استراحت کنی.

او پس از گفتن مطالب از اتاق بیرون رفت.

افراد خانواده ام خوش و خندان بودم مدت ها بود که آنها را تا این حد خوشحال ندیده بودم در همان حال که دکتر داشت از اتاقم بیرون می رفت آنها از او برای خبری خوشی که برایشان آورده بود بسیار تشکر کردند.

بعد از آنکه دکتر چان اتاق را ترک کرد به همسرم گفتم چرا از اینکه او را می شناختم اینقدر تعجب کرده بود من او را موقعی که مشغول معالجعه ام بود می دیدم، مگر این همان پزشکی نبود که به تو گفت اعضای بدنم از کار افتاده اند و بیشتر از چند ساعت زنده نخواهم داد، دنی پرسید تو چه طور این حرف ها را شنیدی؟ او این حرف ها در این اتاق نگفت ما در راهرو که تقریباً ۱۵ متری با اینجا فاصله دارد با هم صحبت کردیم در جواب گفتم نمی دانم چه طور این صحبت ها را شنیدم ولی قبل از اینکه دکتر به اتاق بیاید نتیجه ی آزمایشات را می دانستم اگرچه هنوز گیج و بی حال بودم اما کاملاً واضح بود که چیزی در درونم رخ داده است.

رخداد معجزه

رخداد معجزه

چند روز بعد به تدریج توانستم آن چه که در آن قلمروی دیگر و در دوران کُما روی داده بود را به خانواده ام شرح دهم.

من تقریبا کلمه به کلمه ی بعضی از صحبت هایی که در اطرافم در بیرون از اتاق در راهرو و در سالن بیمارستان رد و بدل شده بود را برای خانواده ام که مبهوت مانده بودم بازگو کردم همچنین بسیاری از کارهایی که روی بدنم انجام شده بودند و مشخصات پزشکان و پرستارانی را که در آن مدت مشغول مداوایم بودند برایشان شرح دادم،

اطرافیانم از شنیدن این جزئیات حیرت زده بودند برای متخصص سرطان و خانواده ام تعریف کردم که آن نیمه شب وقتی همسرم زنگ کنار تختم را فشار داد نمی توانستم نفس بکشم و داشتم در مایع بدن خودم خفه می شدم برایشان توضیح دادم که چگونه پرستارم به اتاق آمدند و فوراً به پزشکم اطلاع دادند و او هم با عجله به اتاقم آمد و در آن لحظه همه تصور می کردند که نفس های آخر را می کشم من تمام جزئیات و زمان وقوع این اتفاق را برایشان تعریف کردم و آنها متعجب بودم.

رخداد معجزه

رخداد معجزه

من حتی فردی را که هنگام ورود به بیمارستان دست و پای خودش را گم کرده بود شناختم.

 به افراد خانواده ام گفتم او همان پرستاری است که گفت رگ هایم بسته شده اند و مرتباً تکرار می کرد که گوشت در بدنم باقی نمانده است و فقط پوست روی استخوان شده ام و نمی تواند برای تزریق ولیدی رگی را پیدا کند در واقع از لحنش این طور به نظر می رسید که هر گونه تلاشی برای پیدا کردن رگ هایم بی فایده است.

برادرم از شنیدن این مطلب بسیار ناراحت و عصبانی شد و بعدها اقرار کرد که آن پرستار را به خاطر رفتارش سرزنش کرده و به او گفته است زمانی که نمی توانستی رگ خواهرم را پیدا کنی او تمام حرفایت را شنیده و می گوید تو از تلاش برای نجاتش منصرف شده بودی! آن پرستار تعجب زده گفت نمی دانستم که حرفایم را می شنود او در کُما بود! البته او نهایتاً به خاطر بی توجهی اش از من عذر خواهی کرد.

۲ روز بعد از آنکه از کُما بیرون آمدم پزشکان به من اطلاع دادند که اعضای بدنم به نحو معجزه آسایی عملکردشان را از سر گرفته اند.

و وَرم ناشی از افزایش مواد سمی هم به میزان قابل توجهی کاهش یافته است. من با خوش بینی و امیدواری بسیاری از پزشکان خواستم که لوله های تغذیه ای را بردارند چون آمادگی داشتم خودم غذا بخورم.

یکی از متخصصین سرطان با این کار مخالفت کرد و معتقد بود که من دچار سوء تغذیه هستم و بدنم نمی تواند مواد غذایی را جذب کند اما من با اصرار به او گفتم که خودم می دانم که آمادگی آن را دارم به خصوص که اعضای بدنم نیز دوباره فعالیت طبیعی خود را از سر گرفته اند او با اکراه قبول کرد و گفت که اگر به اندازه ی کافی غذا نخورم دوباره لوله های تغذیه ای را به من وصل خواهد کرد.

رخداد معجزه

رخداد معجزه

لوله ی تغذیه آزار دهنده ترین وسیله ای بود که به بدنم وصل بود.

آن را از طریق سوراخ بینی و عبور از پشت نای به معده ام فرستاده بودند و از طریق آن محلول پروتئین مستقیماً وارد دستگاه گوارش می شد این لوله  سبب سوزش و خشکی گلو و آزار بینی ام می شد و من بی صبرانه منتظر بودک که از دست آن خلاص شوم.

وقتی لوله را بیرون کشیدند پزشک به افراد خانواده ام توصیه کرد که در حال حاضر مناسب ترین غذا برایم بستنی است.

زیرا از یک طرف خراشیدگی گلویم را آرام خواهد کرد و از طرف دیگر هضم آن آسان است و نیازی به جویدن هم ندارد با شنیدن این توصیه چشمانم از خوشحالی برق می زند و دنی هم بلافاصله بیرون رفت تا بستنی شکلاتی مورد علاقه ام را تهیه کند.

متخصص دیگر سرطان معاینه ی روزانه اش را انجام داد در حالی که نمی توانست تعجبش را پنهان کند ناباورانه گفت در ظرف همین ۳ روز تومورها به میزان قابل توجهی کوچک تر شدند، وَرم تمام غده ها نیز کم شده و اندازه شان تقریباً نصف اندازه ی قبلی شده است. روز بعد پزشکان پس از معاینه متوجه شدند که برای تنفس دیگر نیازی به دستگاه ندارم بنابراین لوله ی اکسیژن را هم بیرون آوردند.

رخداد معجزه

رخداد معجزه

 من می توانستم روی تخت خواب بنشینم اما به علت ضعف زیاد هنوز نمی توانستم سرم را بدون تکیه بر متکا برای مدت زیادی بالا نگه دارم با این حال روحیه ام بسیار خوب بود و دلم می خواست دائماً با اعضای خانواده ام صحبت کنم به خصوص با انوپ که مدت ها او را ندیده بودم، دلم می خواست به ipad گوش بدهم و از دنی خواستم آن را برای من به بیمارستان بیاورد اما به خاطر لوله ها و دستگاه هایی که به بدنم وصل بودند و همچنین زخم های روی پوست بدنم نمی توانستم از گوشی هایم استفاده کنم بنابراین دنی دو بلندگوی کوچک را به ipad وصل کرد و آنها را روی میز کنار تختم گذاشت تا بتوانم به آهنگ های مورد علاقه ام گوش دهم.

چنان حالت وجد و نشاطی داشتم که دلم می خواست که دائماً به موسیقی های تند گوش کنم.

عضلاتم چنان خسته و ضعیف بودند که حتی قدرت بلند شدن از روی تخت را نداشتم تا چه رسد به آن که بتوانم همراه با آن آهنگ ها برقصم. با این وجود در ذهنم با خوشحالی می رقصیدم و صدای آهنگ هم بیشتر به حال خوشم کمک می کرد در آن زمان نمی فهمیدم که چرا تا این حد امیدوار و خوشحال هستم فقط احساس می کردم که چیزی را درک کرده ام.

درست حالت بچه ها را داشتم، دلم می خواست موسیقی گوش کنم، بستنی بخورم و با اعضای خانواده ام حرف بزنم، بخندم و خوشحال باشم.

رخداد معجزه

رخداد معجزه

با اینکه نمی توانستم از تخت پایین بیایم و به این طرف و آن طرف بروم همه چیز به نظرم کامل و بی نقص می آمد حالتی که هیچ گاه پیش از این احساس نکرده بودم هنوز در بخش ICU   بستری بودم ولی پزشکان احساس کردند که وجودم در آنجا آرامش بیماران دیگر را که در شرایط بحرانی بودند بر هم می زند، افراد خانواده هایشان از صدای موسیقی خنده و گفت و گوهای ما که از آن طرف پرده شنیده می شد شکایت کرده بودند.

یک روز صبح وقتی دکتر چان طبق معمول برای بازدید روزانه ام آمده بود به من گفت نمی دانم با تو چه کار کنم حتی نمی دانم در گزارش روزانه ام چه چیزی درباره ی وضعیت تو بنویسم.

مورد تو کاملا استثنایی است به این ترتیب در پنجمین روز از بستری شدنم در بیمارستان مرا به اتاق خصوصی منتقل کردند و در آنجا می توانستم هر قدر که بخواهم به موسیقی گوش کنم و با افراد خانواده ام بخندم. به تدریج واقعاً به تدریج درکی را که در آنجا به دست آورده بودم به یاد می آوردم وقتی ذهنم روشن شد و جزئیات آنچه اتفاق افتاده بود دوباره به خاطرم آمد دلم می خواست برای هر چیز کوچکی گریه کنم از این که زیبایی فوق العاده و آزادی کاملی را که در آن قلمرو داشتم ترک کرده بودم کمی احساس دلتنگی و ناراحتی می کردم ولی از اینکه دوباره به این جهان برگشته و به خانواده ام ملحق شده بودم خوشحل و شکر گزار بودم در واقع همزمان اشک تاسف و شوق از چشمانم سرازیر می شد.

رخداد معجزه

رخداد معجزه

جهت مشاوره ، هماهنگی کلاس و برگزاری سمینار با شماره تلفن 02144023001 در ارتباط باشید.   
قبلی «
بعدی »

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.