اثبات شفا در کتاب کی زمُردن کم شدم اثر خانم مورجانی

احساس عشق و محبت

احساس عشق و محبت

احساس عشق و محبت ایحاد شده در خانم مورجانی پس از تجربه ی نزدیک به مرگش و شفای شگفت انگیز سرطان بدخیمش باعث شد که با دیدی تازه به زندگی و انسان هایی که در آن زندگی می کنند پیدا کند.

احساس عشق و محبت متفاوتی که خانم مورجانی پیدا کرده بود باعث شد تا به شروعی تازه بیندیشد.

من دکتر بیژن نوذری هستم مشاور شما در وب سایت yaresevom.com

امروز می خواهم به خواندن ادامه ی کتاب کی ز مُردن کم شدم اثر خانم آنیتا مورجانی بپردازم.

این کتاب در سال ۱۳۹۳ توسط انتشارات صبح صادق و با ترجمه ی آقای محمود دانایی به چاپ رسیده است با تشکر از مترجم گرامی به خواندن فصل ۹ ادامه می دهیم.

در واقع همزمان اشک تاسف و شوق از چشمانم سرازیر می شد.

علاوه بر آن نسبت به همه از افراد خانواده ام گرفته تا پرستاران، پزشکان و حتی خدمه ی که به اتاقم می آمدند احساس محبت و هم بستگی می کردم و آن حالت برایم تا آن زمان بی سابقه بود.

احساس عشق و محبت

احساس عشق و محبت

به هرکسی که برای کمک و مراقبت از من می آمد احساس عشق و محبت داشتم این احساس شباهتی با احساس محبتی که قبلا می شناختم نداشت در واقع حس می کردم که هم بستگی عمیقی میان ما وجود دارد و من تمام احساسات و افکارشان را درک می کنم گویی همه ی ما ذهن مشترکی داریم.

تخت خواب من نزدیک پنجره ی اتاق بود کمی بعد از آن که مرا به این اتاق منتقل کردند یکی از پرستاران پرسید که ایا مایلم کنار پنجره بنشینم و بیرون را نگاه کنم.

تازه متوجه شدم مدت زیادی است که جهان بیرون را ندیده ام بنابراین با هیجان فوراً جواب دادم بله حتماً ! پرستار زیر بغلم را گرفت و مرا بلند کرد، به محض اینکه چشمم به بیرون افتاد اشک از چشمانم سرازیر شد نمی توانستم جلوی گریه ام را بگیرم تا آن لحظه متوجه نشده بودم که بیمارستان با خانه ی دوران بچگی ام در محله ای به نام هپی والی فاصله ی چندانی نداشت.

همان طور که قبلا گفتم در دوران بیماری ام برای درمان و تزریق خون به یک کلینیک بزرگ می رفتم که شباهتی به این بیمارستان مجهز نداشت.

وقتی به کُما رفتم برای اولین بار مرا به این بیمارستان آوردند حالا از پنجره ی اتاق بیمارستان تقریباٌ همان چشم انداز دوران کودکی ام را تماشا می کردم، دوباره داشتم میدان اسب سواری را که روبه روی بیمارستان بود و همچنین مسیر ترانوایی که بارها با آفونگ سوار شده بودم را نگاه می کردم همان طور که با چشمان اشک آلود به صحنه های دوران کودکی ام خیره شده بودم احساس کردم که یک دور کامل زده ام.

با تعجب به خودم گفتم خدایا نمی توانم باور کنم به ترانوا، به پارک، به خانه ی دوران کودکی ام نگاه کردم چه پیغامی در اینجا برای من وجود دارد شاید فرصت دوباره ای به من داده شده حالا می توانم شروعی تازه داشته باشم.

احساس عشق و محبت

احساس عشق و محبت

این چشم انداز برایم آشنا بود و مناظر عادی به نظر می رسیدند اما دنیا برایم مکانی تازه بود.

همه چیز با طراوت، روشن و  زیبا جلوه می کرد مثل این بود که برای اولین بار به آن نگاه می کردم، رنگ ها روشن تر به نظر می رسیدند حالا در همان صحنه ها جزئیاتی را می دیدم که برای اولین بار متوجه ی آنها می شدم. به ساختمان های اطراف نگاه کردم یکی از آنها همانی بود که در آن بزرگ شده بودم، در آن طرف خیابان پارکی بود که در بچگی به آنجا می رفتم.

ترانوا پیش می رفت و اتومبیل ها پشت سرش حرکت می کردند، بعضی از عابرین سگشان را راه می بردند و بعضی با عجله به این طرف و آن طرف می دویدند حالا با نگاه تازه ای همه چیز را می دیدم مثل این بود که دوباره یک بچه بودم. مناظر اطراف عادی تر از همیشه بودند ولی این بهترین منظره ای بود که بعد از مدت ها می دیدم شاید هم برای همیشه.

فصل ۱۰

اثبات شفا

چند روز بعد از آنکه مرا از بخش مراقبت های ویژه به بخش منتقل کردند برای تقویت ماهیچه هایم فیزیوتراپی را شروع کردم. اولین روزی که توانستم در اتاقم کمی راه بروم پرستار مرا به دست شویی برد و توانستم خودم را در آیینه نگاه کنم وقتی تصویر لاغر و استخوانی خودم را دیدم قلبم فشرده شد و برای اولین بار بعد از بیرون آمدن از کُما احساس نا امیدی کردم.

احساس عشق و محبت

احساس عشق و محبت

از پرستار خواهش کردم چند دقیقه ای مرا تنها بگذارد تا کمی با خودم خلوت کنم.

همان طور که به تصویر خودم در آیینه زول زده بودم فردی را دیدم که در درون آینه به من نگاه می کرد و تقریباً غریبه بود نمی توانستم او را تشخیص دهم، بیشتر موهای سرم ریخته بود، چشمانم بیش از حد بزرگ به نظر می رسید، گونه های استخوانی ام بیرون زده بودند و زخم باز بزرگی در یک طرف گردنم درست زیر گوش راستم با پانسمان پوشانده شده بود، از تصویر خودم سرجایم خشکم زد و به گریه افتادم.

گریه ی من از غرور نبود.

در آن لحظه قیافه ی ظاهری برایم اهمیتی نداشت گریه ام از اندوه عمیقی بود که هر کس دیگری هم با مشاهده ی فردی در چنین شرایط اَسفباری در خود احساس می کند، در آن لحظه اندوه آمیخته با همدلی عمیقی را احساس می کردم، من در آن تصویر در آنچهره، در آن چشمان که امروز در مقابل آینه ایستاده بود سالیان پر رنج و پر دردی را می دیدم که مرا به این مکان کشانده بود.

با تاسف گفتم چه طور به خودم اجازه دادم این همه اضطراب را تحمل کنم چرا تا این حد باعث درد و رنج خودم شدم؟ بله احساس می کردم که خودم عامل اصلی این وضعیت بودم دستم را به طرف آینه دراز کردم در همان حال که تصویر اشک آلودم را لمس می کردم عهد بستم که دیگر هیچ وقت خودم را این چنین اذیت نکنم.

احساس عشق و محبت

احساس عشق و محبت

پزشکان با در نظر گرفتن وضعیتی که در روز و ورودم به بیمارستان داشتم جانب احتیاط را در نظر گرفتن و ترکیب و اندازه ی شیمی درمانی را که در آغاز از آن وحشت داشتم تعیین کردند. من پرستارانی را که برای تزریق شیمی درمانی می آمدند زیر نظر داشتم آنها کیسه ی دارو را به ۳ پایه ی مخصوص آویزان می کردند و محتویات هر کیسه که روی آن با رنگ قرمز حروف بزرگ نوشته شد سم! مستقیماً وارد رگ هایم می شدند.

پرستاران ماسک گذاشته بودند و دستکش لاتکس پوشیده بودند تا از هرگونه تماس احتمالی با مواد شیمیایی خطرناک مصون بمانند.

اما تعجب از این بود که اجازه می دادند این مواد سمی مستقیماً وارد خون من بشوند. خودم می دانستم که شیمی درمانی لازم نیست اما پزشکان بنا به توجیهات خودشان آن را تجویز کرده بودند من با آن ها موافق نبودم زیرا مطمئن بودم که دیگر مغلوب سرطان نمی شوم و دیگر هیچ چیز حتی تزریق مستقیم مواد سمی به رگ هایم که سال ها از آن وحشت داشتم نمی تواند مرا نابود کند جالب این است که شیمی درمانی اثرات جانبی متداول را هم روی من نداشت.

احساس عشق و محبت

احساس عشق و محبت

تیم پزشکی خیلی تعجب کرده بودند که حتی دچار حالت تهوع هم نمی شدم.

احساس پیروزی می کردم زیرا بر ترس بر همه چیز از مُردن از سرطان گرفته تا شیمی درمانی کاملاً چیره شده بودم و برایم واضح شده بود که در تمام این سالها همین احساس ترس باعث نابودی ام شده بود به خوبی می دانشتم که قبل از تجربه ام از عالم دیگر حتی مشاهده ی کلمه ی سم روی برچسب قرمز رنگ دارویی که با سرعت وارد رگ هایم می شد و پرستارانی که خودشان را برای مصون نگه داشتن از از تماس با آلودگی با ابزار حفاظتی پوشانده بودند چنان وحشتی در وجودم ایجاد می کرد که می توانست منجر به مرگم شود.

من آن قدر ترسو بودم که مطمئنم اثرات روانی این کار به تنهایی کافی بود تا مرا نابود کند اما اکنون شکست ناپذیر بودم و به خوبی می دانستم که تصمیمی که در آن قلمرو برای بازگشت به این دنیا گرفتم تمام عوامل مادی را تحت الشعاع قرار داده است.

احساس عشق و محبت

احساس عشق و محبت

جهت مشاوره ، هماهنگی کلاس و برگزاری سمینار با شماره تلفن 02144023001 در ارتباط باشید.   
قبلی «
بعدی »

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.