ادامه ی فصل ۱۰ از کتاب کی ز مُردن کم شدم

شفا گرفتن

شفا گرفتن

شفا گرفتن خانم مورجانی از بیماری سخت سرطان و شگفت زده شدن متخصصان سرطان از موضوعاتی است که در ادامه ی مطلب به آن می پردازیم.

شفا گرفتن از بیماری سخت سرطان اتفاقی مانند معجزه بود.

من دکتر بیژن نوذری هستم مشاور شما در وب سایت yaresevom.com

امروز به مطالعه ی ادامه ی کتاب شگفت انگیز کی ز مُردن کم شدم اثر خانم آنیتا مورجانی می پردازیم.

این کتاب در سال ۱۳۹۳ توسط انتشارات صبح صادق با ترجمه ی آقای محمود دانایی به چاپ رسیده است با تشکر از مترجم عزیز به خواندن ادامه ی فصل ۱۰ برای شما می پردازم.

شفا گرفتن

شفا گرفتن

اما اکنون شکست ناپذیر بودم و به خوبی می دانستم  تصمیمی که در این قلمرو برای بازگشت گرفتم تمام عوامل مادی را تحت الشعاع قرار داده است.

پزشکان می خواستند یک سری آزمایشات انجام دهند تا تصویر دقیقی از وضعیتم به دست آورند و بر مبنای آن مقدار شیمی درمانی را تعیین کنند من با یک راه موافقت کردم شاید علتش این بود که می دانستم آنها برای اطمینان از اینکه مداوا شده ام به نتایج آزمایشات نیاز دارند البته خود من پیش از نتایج با خبر بودم و می دانشتم که نشان خواهد داد که حق با من است و این به من احساس پیروزی می داد. در هر صورت پزشکان اصرار می کردند که من هنوز ضعیف تر از ان هستم که بتوانم آزمایش های مفصلی را تحمل کنم بنابراین تصمیم گرفتند که آزمایشات به تدریج و به مدت ۲ هفته صورت بگیرند تا جسمم کم کم تقویت شود و راحت تر بتواند آنها را تحمل کند.

در آن موقع وزنم کمتر از ۴۵ کیلو بود.

و قبل از انجام آزمایشاتی که حتی شامل جراحی های جزئی بودند می بایست وضعیت تغذیه ام بهبود پبدا کند زیرا در آن شرایط هر اقدامی جهت شفا بخشی ام ممکن بود آسیب بیشتری به بدن تحلیل رفته ام وارد کند.

شفا گرفتن

شفا گرفتن

ضایعات پوستی ام شامل زخم های عمیق و بزرگی بودند که هر روز توسط پرستاران با دقت خاصی پانسمان می شدند. زخم ها آن قدر عمیق و وسیع بودند که پزشکان معتقد بودند بدون مداخله معالجعه نخواهند شد از طرفی دیگر بدنم نیز از مواد غذایی لازم و قدرت کافی برای ترمیم جراحات بزرگ بی بهره بود بنابراین یک جراح ترمیمی برای بررسی شرایطم به دیدنم آمد.

او تائید کرد که جراحات بزرگ بدنم بزرگ تر از آن هستند که خود به خود ترمیم شوند به خصوص که بدنم به علت کمبود مواد غذایی نمی توانست به بهبودم کمک کند با این حال او معتقد بود که در حال حاضر بدنم ضعیف تر از آن است که بتواند جراحی ترمیمی را تحمل کند و به پرستاران توصیه کرد تا آن موقع همچنان به تمیز و پانسمان کردن زخم ها ادامه دهند در آن زمان من هنوز پوست و استخوان بودم.

تقریباً ۶ روز پس از ترک ICU کمی قوی تر شده بودم و چند دقیقه ای در راهروی بیمارستان راه می رفتم و بعد دوباره استراحت می کردم.

بیوپسی مغز استخوان اولین ازمایشی بود که پزشکان فکر کردند بدنم آمادگی انجام آن را دارد. در این آزمای که بسیار درناک است سوزن کلفتی را به پایین ستون فقرات فرو می کنند تا مغز استخوان را بیرون بیاورند. در مراحل پیشرفته ی لنفوم سلول های سرطانی معمولاً در مغز استخوان هم پخش می شوند بنابراین پزشکان انتظار داشتند که نتیجه ی آزمایشات این موضوع را تائید کند و آنها بر اساس آن نوع و میزان داروها را تعیین کنند.

شفا گرفتن

شفا گرفتن

روزی که نتیجه ی ازمایشات آماده شده بود را کاملاً به یاد دارم. پزشک معالجم به همراه پرسنل بیمارستان که همگی نگران به نظر می رسیدند وارد اتاقم شدند، پزشکم شروع به صحبت کرد، نتیجه ی بیوپسی مغز استخوان آماده شده اما کمی نگران کننده است. اما بعد از مدت ها این اولین باری بود که کم مضطرب می شدم و پرسیدم چرا که مشکلی پیش آمده است؟ افراد خانواده هم در اتاق بودم و نگران به نظر می رسیدند.

پزشک گفت در بیوپسی مغز استخوان اثری از سرطان دیده نمی شود.

دنی پرسید خُب پس مشکل چیست؟ مگر معنی اش این نیست که سرطان به مغز استخوان سرایت نکرده است؟ پزشک ادامه داد نه چنین چیزی ممکن نیست او مبتلا به سرطان است و این بیماری نمی تواند ناگهان محو شود فقط باید آن را در بدنش پیدا کنیم ولی مشلی که در حال حاضر با آن مواجه ایم این است که فعلا نمی توانیم میزان دارویش را تعیین کنیم. بنابراین پزشکان نمونه ی مغز استخوان مرا به یکی از پیشرفته ترین آزمایشگاه های پاتولوژی آمریکا فرستادند. ۴ روز بعد نتایج دریافت شده منفی بود اثری از سرطان نبود.

با شنیدن این خبر احساس پیروزی فوق العاده ای کردم، پزشکان که هنوز متقاعد نشده بودند تصمیم گرفتند برای یافتن علائم سرطان یکی بیوپسی از غدد لنفاوی انجام دهند درابتدا اعتماد به نفس نو پایم می خواست که در برابر این تصمیم ایستادگی کنند و به آنها بگویم نمی گذارم آزمایش های دیگری انجام دهید این بدن متعلق به من است و می دان که اثری از بیماری در آن پیدا نخواهید کرد اما آنها مرتباً وضعیتی که چند روز پیش هنگام ورود به بیمارستان داشتم را به خانواده ام گوشزد می کردند و بر ضرورت انجام این کار اسرار می ورزیدند.

شفا گرفتن

شفا گرفتن

بالاخره با تصمیم آنها موافقت کردم چون مطمئن بودم که چیزی پیدا نخواهند کرد.

علاوه بر آن متوجه شدم که بی نتیجه بودن تمام آزمایشاتی که روی بدنم انجام می دادند پیروزی بیشتری را نصیب من خواهد کرد.

به پزشکم گفتم هر کاری که لازم است کنید اما بدانید ازمایشات را برای قانع کردن خودتان انجام می دهید زیرا من از همین الان نتیجه ی آنها را می دانم. پزشکان چند روزی صبر کردند تا بدنم قوی تر شوند زیرا بیوپسی غدد لنفاوی مستلزم جراحی کوچکی بود. قبل از انجام عمل جراحی مرا به بخش رادیولوژی فرستادند تا با استفاده از دستگاه اولتراسوند بزرگترین غده ی لنفاوی را پیدا و جای آن را روی پوستم مشخص کنند تا جراح همان جا را برای بیوپسی بشکافد.

همان طور که روی تخت رادیولوژی دراز کشیده بودم متوجه شدم که اسکن های قبلی که در روز و ورودم به بیمارستان گرفته بودند هم روی لایت باکس هستند و محل تومورها روی آنها مشخص شده است. رادیولوژیست از روی آنها متوجه شد که گردنم پر از غدد و تومورهای متورم است بنابراین او دستگاه اولتراسوند را روی تمام قسمت های پشت گردن تا زیر جمجمه ام کشید سپس ان را روی دو طرف گردنم و بالاخره روی بالا و پایین جلوی گردنم حرکت داد.

در آن هنگام حالت گیجی و سردرگُمی در چهره اش ظاهر شد.

او دوباره به طرف لایت باکس رفت و اسکن را نگاه کرد باز به طرف من برگشت و پرسید که ایا می تواند اولتراسوند را زیر بغلم بکشد من به او پاسخ مثبت دادم اما می دیدم که حتی پس از این کار هم باز سردر گم بود بعد از آن از سینه، پشت و شکمم اسکن گرفت. از او پرسیدم اشکالی پیش آمده؟ در جواب گفت راستش را بخواهی من کمی گیج شده ام. پرسیدم چرا مگر چیزی شده است؟

شفا گرفتن

شفا گرفتن

البته تقریباً می دانستم که وضعیت از چه قرار است، گفت ببخشید من الان برمی گردم و سپس به طرف تلفنی که در آن نزدیکی بود رفت و به متخصص سرطان تماس گرفت. می شنیدم که به او می گفت اصلا سر در نمی آورم، اسکن ها نشان می دهند که ۲ هفته قبل دستگاه لنفاوی این بیمار مبتلا به سرطان بوده اما حالا نمی توانم یک گره لنفاوی در بدن او پیدا کنم که اندازه ی آن حاکی از امکان سرطان باشد.

لبخندی روی صورتم نقش بست وقتی به طرفم برگشت از جایم بلند شدم و گفتم خُب گمان می کنم می توانم بروم او در جواب گفت هنوز کارمان تمام نشده و ادامه داد متخصص سرطان اصرار دارد که یک گره لنفاوی را برای بیوپسی مشخص کنم چون امکان ندارد که سرطان کامل از بین رفته باشد حالا می خواهم یک گره لنفاوی را در قسمتی از بدنتان که دسترسی به آن آسان باشد مشخص کنم، فکر کنم گردن جای مناسبی باشد.

پس از این توضیحات او یک گره لنفاوی را روی گردنم مشخص کرد که البته اندازه ی ان بزرگتر از حد طبیعی نبود.

سپس تاریخ جراجی را تعیین کرد در ان روز جراج شکاف کوچکی در سمت چپ گردنم ایجاد کرد و یکی از گره های لنفاوی را بیرون آورد. برای انجام این عمل از بی حسی موضعی استفاده کرده بودند و من کاملاً هوشیار بودم باید اغرار کنم که وقتی پزشک گره لنفاوی را از گردنم بیرون می آورد احساس ناخوشایندی داشتم. وقتی جراح جای زخم را می سوزاند بوی گوشت سوخته به مشامم می رسید که هنوز هم آن بو را حس می کنم در آن موقع به خودم گفتم تن دادن به این عمل تصمیم درستی نبود.

 نتیجه ی این آزمایش نشان داد که دیگر هیچ اثری از سرطان در بدنم وجود ندارد.

شفا گرفتن

شفا گرفتن

جهت مشاوره ، هماهنگی کلاس و برگزاری سمینار با شماره تلفن 02144023001 در ارتباط باشید.   
قبلی «
بعدی »

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.