• صفحه خانگی
  • >
  • صوت
  • >
  • سخن پایانی و اشاره به چندین نکته ی مهم در کتاب خانم آنیتا مورجانی

سخن پایانی و اشاره به چندین نکته ی مهم در کتاب خانم آنیتا مورجانی

در قسمت پایانی از کتاب کی زمُردن کم شدم

در قسمت پایانی از کتاب کی زمُردن کم شدم

در قسمت پایانی از کتاب کی زمُردن کم شدم خانم مورجانی به درسی که از تجربه ی نزدیک به مرگش گرفته است اشاره می کند.

در قسمت پایانی از این کتاب به این نکته اشاره می کند که بیش از اندازه زندگی را جدی نگیرید و تا می توانید شاد باشید.

من دکتر بیژن نوذری هستم مشاور شما در وب سایت yaresevom.com

امروز می خواهیم آخرین خواهش خودمان را از کتاب شگفت انگیز کی زمُردن کم شدم اثر خانم آنیتا مورجانی برای شما داشته باشیم. این کتاب در سال ۱۳۹۳ توسط انتشارات صبح صادق و با ترجمه ی محمود دانایی به چهپ رسیده است. با تشکر فراوان از مترجم کتاب به خواندن ادامه ی فصل ۱۰ برای شما می پردازم.

در قسمت پایانی از کتاب کی زمُردن کم شدم

در قسمت پایانی از کتاب کی زمُردن کم شدم

نتیجه ی آزمایش بار دیگر نشان داد که هیچ اثری از سرطان در بدنم وجود ندارد.

از آن به بعد از ادامه ی هر گونه آزمایش یا مصرف دارو خودداری کردم زیرا درونن اطمینان داشتم که شفا یافتم ضمناً از ماندن در محیط بسته ی بیمارستان احساس بی قراری می کردم میخواستم هرچه زودتر از بیمارستان مرخص شوم و دوباره به جهان گردی بپردازم مخصوصاً حالا که می دانستم سلامتی ام را بازیافتم اما پزشکان حرفم را نمی پذیرفتند و اصرار داشتند که هنوز آزمایشات و داروهای بیشتری نیازمندم. آنها مرتباً وضعیتی که در روز ورودم به بیمارستان داشتم را به من یاد آوری می کردند.

به آنها می گفتم حالا که نمی توانید اثری از سرطان در بدنم پیدا کنید چرا باید به این کارها ادامه دهیم؟ و آنها می گفتند درست است که نمی توانیم اثری از سرطان پیدا کنیم ولی معنی اش این نیست که دیگر سرطان نداری، فراموش نکن که همین چند وقت پیش که به بیمارستان منتقل شدی در حال مُردن بودی.

بالاخره تصویر برداری با گسیل پوزیترون را نیز روی تمام بدنم انجام دادند و نتیجه ی آن هم تائید کرد که اثری از سلول های سرطانی در بدنم مشاهده نمی شود در این مرحله دیگر به درمان ادامه ندادند، مورد دیگری که موجب شگفتی تیم پزشکی شد این بود که برای پوشاندن زخم های روی گردنم نیازی به جراحی ترمیمی نبود و همه ی زخم ها خود به خود بهبود پیدا کردند.

در قسمت پایانی از کتاب کی زمُردن کم شدم

در قسمت پایانی از کتاب کی زمُردن کم شدم

روز ۹ مارس سال ۲۰۰۶، پنج هفته پس از ورودم به بیمارستان به خانه برگشتم.

من قادر بودم بدون هیچ گونه کمکی راه بروم فقط برای بالا و پایین رفتن از پله ها به کمی کمک احتیاج داشتم در آن روز چنان حالت وجد و نشاطی داشتم که پزشکان با حروف درشت روی اجازه ی مرخصی ام نوشتند می تواند به خانه برود ولی باید به استراحت ادامه دهد تا ۶ هفته ی اینده خرید کردن و مهمانی رفتن ممنوع است اما من گوش شنوای این حرف ها را نداشتم درست ۱ هفته بعد روز ۱۶ مارس که مصادف با روز تولدم بود به همراه خانواده ام برای صرف شام به رستوران مورد علاقه ام Jamie kitchen  رفتم و شروع زندگی جدیدم را جشن گرفتم.

۱۰ روز بعد هم یعنی روز ۲۶ مارس در مراسم عروسی یکی از دوستانم شرکت کردم در آنجا در مقابل حیرت دوستانم که از بیماریم اطلاع داشتند با خوشحالی می رقصیدم و می نوشیدم حالا بیشتر از هر زمان دیگر می دانستم که باید با خوشی و فراغت خاطر زندگی کنم.

در قسمت پایانی از کتاب کی زمُردن کم شدم

در قسمت پایانی از کتاب کی زمُردن کم شدم

سخن پایانی

قبل از به پایان رساندن این کتاب مایلم بار دیگر به چند نکته اشاره کنم:

به خاطر داشته باشید که هرگز تواناییتان را از دست ندهید و با عظمت خودتان ارتباط برقرار کنید.

برای هر فرد راه درست، متفاوت است ولی تنها راه حل جهان شمولی که می شناسم این است که خود را بدون هیچ قید و شرطی دوست بدارید و از اینکه خودتان باشید واهمه ای نداشته باشید.

این مهم ترین درسی بود که من از تجربه ی نزدیک به مرگ یاد گرفتم و صادقانه احساس می کنم که اگر همواره این مطلب را می دانستم هرگز به سرطان مبتلا نمی شدم.

زمانی که با خودمان صادق باشیم وسیله ای برای نشر حقیقت در جهان می شویم، همه ی ما به یکدیگر متصل هستیم و بر زندگی اطرافیانمان نیز تاثیر می گذاریم و آنها هم به نوبه ی خود بر نزدیکانشان اثر می گذارند تنها کاری که بر عهده ی ماست این است که همان عشق که هستیم باشیم و اجازه دهیم پاسخ هایمان به بهترین وجد از درونمان برخیزند.

در آخر باز هم روی این نکته تاکید می کنم که از زندگی لذت ببریم، به خودتان سخت نگیرید و زندگی را هم خیلی جدی تلقی نکنید.

در قسمت پایانی از کتاب کی زمُردن کم شدم

در قسمت پایانی از کتاب کی زمُردن کم شدم

یکی از بزرگترین اشکالات نظام های معنوی سنتی این است که ما را وادار می کنند زندگی را خیلی جدی بگیریم.

می دانید که من از ایجاد موازین متفرم اما اگر می بایست اصولی را برای یک روش معنوی شفا بخش تنظیم کنم اولین اصل این بود، تا هر روز تا می توانم بخندم و چه بهتر که به خودم بخندم. از دیدگاه من چنین روشی بدون تردید موثر تر از دعا، آواز مذهبی یا رژیم غذایی می باشد.

اگر به مشکلات روز مره ی زندگی از پس نقاب طنز و عشق نگاه کنیم آن قدر مشکل به نظر نمی رسند. به این دوران تکنولوژی اطلاعات ما مداوماً و با سرعت برق مورد هجوم اخبار قرار می گیریم همه ی ما در عصر فشارهای روانی شدید و ترس زندگی می کنیم و دائماً در تلاشیم که خودمان را از هر چی فکر می کنم در بیرون است حفاظت کنیم تا آن که از یاد می بریم لذت ببریم و از آن چه در درون ما است مراقبت نمی کنیم.زندگی ما عبادت مان است.

این هدیه ی ما به عالم هستی است و بعد از ترک این دنیا میراث ما برای عزیزانمان خاطراتی است که به جا می گذاریم، ما به خودمان و اطرافیان مدیون هستیم که خوشحال باشیم و شادیمان را به دیگران منتقل کنیم. اگر با حربه ی طنز زندگی کنیم و متوجه شویم که عشق هستیم در این بازی جلو افتاده ایم. اگر به این مجموعه یک جعبه ی شکلات هم اضافه کنیم آن وقت فرمول برنده را به دست آورده ایم.

آرزو می کنم با شادی به عظمت خود پی ببرید و با خوشی و بدون ترس زندگی کنید.

خداوند به شما برکت دهد.

آنیتا مورجانی

در قسمت پایانی از کتاب کی زمُردن کم شدم

در قسمت پایانی از کتاب کی زمُردن کم شدم

جهت مشاوره ، هماهنگی کلاس و برگزاری سمینار با شماره تلفن 02144023001 در ارتباط باشید.   
قبلی «
بعدی »

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.